معرفی رمان the dread city

ساخت وبلاگ
بیتز : اژدهایی با عنصر الکتریسیته ( electric dragon ) که قدرت شلیک گلوله ای از رعد و برق رو داره . این اژدها از بدو تولد در کنار یویا آمیتزین بوده و میشه گفت حیوون خونگی یویاست ! این هیولا 3 متر طول و قدش 2 و دو هم متر است . بیتز بال هایی کوچک داره که اونا رو در پرواز و درست کردن گلوله ی الکتریسیته ش استفاده میکنه . شاخ بیتز 10 سانت و دو شاخ کوچکش نیز 5 سانت طول دارن . بیتز یک اژدهای گوشتخوار ولی آرامه .  هشدار ! : عناصری مانند الکتریسیته و آتش در بدن اژدها ضد آبن . هرگز به این اژدها آب ندید چون قدرتش ضعیف میشه . معرفی رمان the dread city...ادامه مطلب
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 155 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46

هلن سافیرو helen safiru : ملقب به دیمون . یک شیطان که سنش نامعلومه . رنگ موهایش قهوه ای سوخته بلند و رنگ چشماش قرمز زمردیه . دیمون یک دختر خیلی خشن و بیرحم ، دیوانه ، کمی لات ، باحال و شیطونه که در یک خانواده شیطانی بزرگ شده . وی هم مدرسه ای شخصیت های اصلی و همسایه ی فِرِده ، و فرد هرروز اونو جلو خونه اش میبینه . هلن قد بلنده و مرموز . کلکسیون اسلحه داره . اون خیلی بیخیاله . یک شیطان به تمام معناس !

معرفی رمان the dread city...
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 138 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46

کاترین سالواتور : دختری تنها ، موسیاه ، چشم قهوه ای و نامیرا . اون به خواست خودش در کافه ی عمو اریک اش کار میکنه . عموش یه شکارچی موجودات فراطبیعیه به همین خاطر خطر بزرگی واسه بچه ها محسوب میشه . کاترین با کسی دوست نمیشه چون میترسه هویتش فاش بشه . اون چیز های شکلاتی رو دوس داره و صدای قشنگی داره اما نمیخونه چون میترسه هویتش فاش بشه . وقتی قدرتش بروز میده چشماش قرمز ، ناخوناش سیاه و بال های بزرگی درمیاره .سن کاترین نامعلومه .  معرفی رمان the dread city...ادامه مطلب
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 143 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46

پس شخصیتا تا الان اینا شدن ، اون کلمات داخل پرانتز هم لقبشونه

فردریکسون فلامل راجرز انسان ( فِرِد )

یویا آمیتزین مگالون خوناشام ( یویا )

اندرسون اسکای گرگنما ( اندی )

تئودور دوکی - دوگ زامبی ( تئو )

میسان گورن جادوگر ( می - قوره )

دیمون یا هلن سافیروی شیطان ( هلن )

کاترین سالواتور نامیرا ( کاترینا - کاترین )

اریک سالواتور _ عموی کاترین _ انسان و شکارچی موجودات غیر عادی 

معرفی رمان the dread city...
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 126 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46

به به کافه ی اریک سالواتور ( عموی کاترین )

یک تصوری در رمان از کافه داشته باشید چون از همون اول باهاش سروکار داریم

خیلی قشنگه ، نه ؟اون دونفر اون گوشه هم ، کاترین و عموش هستن ... 

عموی کاترین اخر وقت ها از کافه اش خارج میشه اما کاترین مدتی همونجا میمونه تا ارامش بگیره و اگه وقت شد هم یه پذیرایی از خودش بکنه . 

معرفی رمان the dread city...
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 138 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46

یک عصر تابستانی بود ... بوی علف شیرین در تمام جهان پیچید . فِرِدریکسل فلامِل راجرز توری در را کشید و دوچرخه ی زمردی رنگش را از کنار دیوار جلو برد . نفس عمیقی کشید . او و دوستانش امروز در کافه ی سالواتور قرار داشتند .  دوستان او موجوداتی غیرعادی بودند . فرد که بیش از سه ماه بود که در محله ی ریمر ساکن شده بود ، به پدر و مادرش این را نگفته بود . میدانست که آنها حرفش را باور نمیکنند . با اینحال ، او اصلا از این‌که با موجوداتی غیرعادی طرح دوستی ریخته ناراحت نبود . اتفاقا با هم صمیمی شده بودند . فرد به صورت نیم خیز ، روی صندلی دوچرخه جای گرفت .  -بدون من کجا ، جوجه بلوط ؟ فرد برگشت ، همسایه اش هلن سافیرو بود که او را جوجه بلوط صدا میکرد . زیرا موهای فرد به رنگ تنه ی درختان بلوط بود ! و چشمهایش نیز چون برگ های سبز آن بود .  هلن موهای تیره اش را تکانی داد و لبخندی فریبکارانه زد . فرد گفت : سلام هلن .  هلن چشمهای درشتش را که مثل دو یاقوت سرخ رنگ و زیبا بودند به او دوخت و فرد حس کرد که وجودش با آن نگاه سوراخ شد : اوووش ...  و دوچرخه ارغوانی اش به سرعت از کنار فرد رد شد . فرد داد کشید : صبر کن ! و خنده کنان به دنبال او رکاب زد . پس از مدتی ، هردو به تابلویی خیره شده بودند که نور نارنجی و عصرگاهی خورشید ، رنگ آن را تغییر داده بود : کافی شاپ سالواتور . هلن که شیطان بود پوزخندی زد : چششششش ، اخه معرفی رمان the dread city...ادامه مطلب
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 135 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46

  شینومیا کورومی کیکو shinumia kurumi keiko : موهای سیاه براق و کاملا صاف و چشم هایی سیاه دارد که به سبز زمردی مایل هستند . وی یک نیمه هیولا ( آباتوکاپر ) است که هیولاهای درونش ( والیکیری + آباریمون ) هستند . آن دو در گذشته خانواده کورومی را سلاخی کردند . او بی اعصاب ، اما گوشه گیر است و چون با وجود دو هیولا ترکیب شده ، قدرت های بسیاری دارد اما از آنها استفاده زیادی نمی‌کند . او داسی بلند دارد که سیاه است و نگین های قرمز دارد و طناب های خاردار آغشته به سم از آن آویزان است . او از آدم های پرانرژی و مهربان بدش میاید .  والیکیری : خرگوشی سیاه و 4 متری با چشم های قرمز فریبنده . او روی دوپای خود می ایستد . خرگوشی ِشیطانی و قوی ، که وقتی قدرتش فعال می‌شود قادر است توهم ایجاد کند و از لای موهای خودش خونی بیرون می‌ریزد که اگر کسی به آن آغشته شود خون پوست او را می‌سوزاند . آباریمون : او زمانی اسب شیطان بوده و پس از تبعید صاحبش ، او می‌میرد و روحش به صورت سایه ای درمیاید و با والیکیری توافق کرده و وارد وجود کورومی میشوند . نژاد او پس از مرگش از پالیانا ( اسب شیطان ) به اونی ( سایه دیو ) تغییر میکند . هر کس در سایه او برود وجودش بدست کورومی میفتد .  معرفی رمان the dread city...ادامه مطلب
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46

فِرِد به بالا نگاه کرد . هیچ اتفاقی نیوفتاده بود . او پسری خیالباف بود و حالا هم در ذهنش زلزله ای را تصور کرده بود که مانع از به پایان رسیدن بازی شطرنج اندی و کاترین میشد . او نمیخواست این بازی تمام شود چون میدانست اندی حتما می‌بازد . کاملا مشخص بود که ... کاترین به خشکی و با صدای بلند گفت : کیش و مات ! اندی : لعنتی .... و مشتی روی پایش زد .  *** روز بعد ، عصر فرد زیر سایه ی درختی نشسته بود تا از روز خسته کننده ی تابستانی اش لذت ببرد . هیچکدام از بچه ها آن روز وقت بازی و گشت و گذار را نداشتند . فرد سرش را گرداند و به آنطرف نگاه کرد . صدای قدم های تند کسی ، ان هم در آن روز خلوت ،توجهش را جلب کرده بود .  کاترین بود .  کاترین دوان دوان خودش را به او رساند . موهایش درهم گوریده بود و روی صورتش ریخته بود . صورتش از گرمای حاکی از دویدن سرخ شده بود .  کاترین همانطور که نفس نفس میزد ، به فرد نگاه کرد و داد زد : فرد ! خواهش میکنم بیااااا ! یه مشکلی داریم ... فرد گفت : چیشده ؟ کاترین : اندی ... غیب شده ! *** هردو همانطور که تند تند میدویدند و آسفالت داغ زیر پایشان کوبیده میشد ، حرف هم میزدند .  فرد : یعنی چی که غیب شده ! کاترین : من امروز از کافه ام بیرون میومدم . داشتم میرفتم که دوستای تو رو دیدم . اونا گفتن یه لحظه واسه یه کاری ، به اندی گفتن توی کوچه ی پشت کافه ما بمونه که برگشتن و دیدن که معرفی رمان the dread city...ادامه مطلب
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46

پارت دومشینومیا کورومی کیکو به آهستگی پنج نفر جلویش را تعقیب میکرد . هیچکدام از آنها شیطانیکه پشت سرشان به آرامی میخزید را نمیدیدند و اصلا به وجود آن هم شکی نکرده بودند .  آنها پشت ستونی ایستادند . پارکینگ ، راهرو مانند و تاریک بود . سالن بوی بدی میداد و این یویا بود که خیلی زودتر از دیگران این بو را حس کرد . یویا خودش را خم کرد و مثل حیواناتی که دنبال شکار باشند ، رد بو را گرفت و با زانو های خم شده ، راهرو را به آهستگی طی کرد .  او با دقت هوا را بو می‌کشید . فرد داد زد : هوی ! چته ؟! یویا به حرف او محل هم نداد و با صدای آهسته گفت : بوی خون ... میاد ... بوی جسد ... آنقدر محو بوی خون شده بود که ناگهان به ستونی در پارکینگ برخورد کرد ! هلن خندید : احمق ، حواستو جمع ... ولی صدایش با صدای جیغ بچه ای که شنیده شد قطع شد .  دختر بچه ای گوشه ی پارکینگ کز کرده و در حالیکه صورتش را با دستهایش پوشانده بود ، میگفت : به من نزدیک نشید ! ... بدن او غرق در خون بود . فرد با وحشت دنبال اثر زخمی روی تن او گشت اما چیزی پیدا نکرد . دختر بچه سالمِ سالم بود .  یویا نگاه تندی به دختر بچه کرد . دختر خیلی مظلومانه به او خیره شد . فرد به سمت او روی زانوهایش خم شد و با مهربانی گفت : سلام کوچولو ... او مدتی با دختربچه حرف زد و تئودور ، یویا و هلن در گوشه ای ایستاده بودند . فقط کاترین کنار او ، گاهی به دختر دلدا معرفی رمان the dread city...ادامه مطلب
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 118 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46

فانا مورتن fana morton : فانا دختری کوچک و 6 ساله هست . اون از گذشته ش چیزی یادش نمیاد و خیلی دوس داره چیزی از خانوادش بدونه . گذشته ی تلخی داشته . یک روز شیطان اومد به خونشون و با اسبش آباریمون خانواده ش رو جلو چشمش سلاخی کرد . حافظه ی فانا کم کم برمیگرده و اونو تبدیل به یاندره میکنه . اون به فرد و دوستانش کمک می‌کنه تا از این مخمصه خلاص شن ...

معرفی رمان the dread city...
ما را در سایت معرفی رمان the dread city دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monswebimy بازدید : 118 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:46